همه سان شب و راز و پرده
ماه وغروب و دریایی بیکران
پرندگان ، در غروبی سرد به نظاره نشستند
ودلمردگان عالم را تسلی میدهند
کس نبود که از اشک لبخندی بسراید
واز بهت سیاه غم ، افسار را برباید
زوزه ی باد همیشه تنهاییهامان را قلقلک میداد
وای ازجیک جیک جوجه ها
دراین غروب سرد.
تاریخ : یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/2/14 | 10:58 عصر | نویسنده : سعید | نظرات ()